به وبلاگ سلام عزیز خوش آمديد

عضويت در وبلاگ
منوي اصلي
صفحه نخست
پست الکترونيک
آرشيو مطالب
فهرست مطالب وبلاگ
پروفایل
موضوعات
دانستنیها و مطالب گوناگون
دانستنی از همه جا
دانستنیهای مذهبی
دانستنیهای علمی
دانستنیهای خانه داری
پلاکهای خودرو در ایران
گوناگون از همه جا
سودان
اطلاعاتی راجع به سودان
جدول پروازهای سودان
پیامک
انواع پیامکهای طنز.ادبی.عاشقانه
دعا-زیارت (متون)
دعا
زیارت
حديث
عکس و تصویر
عکسهای طنز
سرگرمی
العربي
القصص و العبر
هل تعلم؟
متنوع
ENGLISH
story
sweet life
ETC
داستان راستان
اضافات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 177
بازدید ماه : 402
بازدید کل : 254800
تعداد مطالب : 295
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

آخرین مطالب
طراح قالب

Template By: NazTarin.Com

سلام

طنز4

یه بازاریابِ جارو برقی درِ یه خونه ای رو میزنه، و تا خانمِ خونه در رو باز میکنه قبل از اینکه حرفی زده بشه، بازاریاب میپره تو خونه و یه کیسه کود گاوی رو روی فرش خالی میکنه و میگه: اگه من قادر به جمع کردن و تمیز کردنِ همه ی اینها با این جاروبرقی قدرتمند نباشم حاضرم که تمامِ این گُـــه ها رو بخورم!
خانوم میگه: سُــسِ سفید میخوای یا قرمز؟
بازاریاب: چــــرا؟
خانوم: چند وقته برقِ خونه مون قطعه

[+] نوشته شده توسط رضا در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, در ساعت 12:46 | |
چگونه بهتر زندگی کنم؟
پرسیدم..... ، چگونه ، بهتر زندگی کنم ؟
 
 با كمی مكث جواب داد :
 
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیكه بدانی چطور زندگی کنی .
 
پرسیدم ، آخر .... ،
و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
 دو چيز را هميشه فراموش كن:
خوبي كه به كسي مي كني و بدي كه كسي به تو مي كند
 
هميشه به ياد داشته باش:
در مجلسي وارد شدي زبانت را نگه دار
در سفره اي نشستي شكمت را نگه دار
در خانه اي وارد شدي چشمانت را نگه دار
در نماز ايستادي دلت را نگه دار
 
دنيا دو روز است:
يك با تو و يك روز عليه تو
روزي كه با توست مغرور مشو و روزي كه عليه توست مايوس نشو. چرا كه هر دو پايان پذيرند.
 
دو چيز را از هم جدا كن:
عشق و هوس
 
چون اولي مقدس است و دومي شيطاني، اولي تو را به پاكي مي برد و دومي به پليدي.
 
در دنيا فقط 3 نفر هستند كه بدون هيچ چشمداشت و منتي و فقط به خاطر خودت خواسته هايت را بر طرف ميكنند، پدر و مادرت و نفر سومي كه خودت پيدايش ميكني، مواظب باش كه از دستش ندهي و بدان كه تو هم براي او نفر سوم خواهي بود.
 
چشم و زبان ، دو سلاح بزرگ در نزد تواند، چگونه از آنها استفاده ميكني؟ مانند تيري زهرآلود يا آفتابي جهانتاب، زندگي گير يا زندگي بخش؟
 
هميشه با خدا درد دل كن نه با خلق خدا و فقط به او توكل كن، آنگاه مي بيني كه چگونه قبل از اينكه خودت دست به كار شوي ، كارها به خوبي پيش مي روند.
 
از خدا خواستن عزت است، اگر برآورده شود رحمت است و اگر نشود حكمت است.
 
از خلق خدا خواستن خفت است، اگر برآورده شود منت است اگر نشود ذلت است.
 
پس هر چه مي خواهي از خدا بخواه و در نظر داشته باش كه براي او غير ممكن وجود ندارد و تمام غير ممكن ها فقط براي شماست. 
[+] نوشته شده توسط رضا در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:زندگی,بزرگان, در ساعت 12:41 | |
سخن بزرگان4
ابن سینا
من در میان موجودات از گاو خیلی می‌ترسم. زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد!
جورج برنارد شاو
مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد.
 
 
انیشتین
دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور،
بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.

نلسون ماندلا
بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی......

یادمان باشد بعضی هایمان شانس گفتن کلماتی را داریم که برخی دیگر حسرتش را
مثل : بابا، مامان، پدربزرگ....

آلبرت انیشتین
مرد به این امید با زن ازدواج میکند که زن هیچگاه تغییر نکند ،
زن به این امید با مرد ازدواج میکند که روزی مرد تغییر کند و همواره هر دو ناامید میشوند.
  چارلز استیون هامبی
خود فریبی به این صورت بیان شده است که انگار روی وزنه‌ای ایستاده‌اید تا خود را وزن کنید،
در حالی که شکم‌تان را تو داده‌اید.

الیزابت استون
بچه‌دار شدن تصمیم خطیری‌ست.
با این تصمیم می‌گذارید که قلب‌تان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تن‌تان به سر برد.

جی.‌ام. بری
می‌شود از امشب قانون تازه‌ای در زندگی بنا بگذاریم؟ همواره بکوشیم قدری بیش‌تر از نیاز، مهربان‌ باشیم.

الکس تان
شاید چشم‌های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک‌های‌مان شسته شوند،
تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف‌تری ببینیم.

انتوان چخوف
دانشگاه تمام استعدادهای افراد از جمله بی استعدادی آنها را آشکار می کند.

آلبر کامو
بهتر است که در این دنیا فکر کنم خدا هست و وقتی به دنیای دیگر رفتم بدانم که نیست .
و این بسیار بهتر از این است که در این دنیا فکر کنم خدا نیست و در آن دنیا بفهمم که هست .
  پروفسور حسابی
جهان سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه‌اش خراب می‌شود
و هر کسی بخواهد خانه‌اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوش.
 
ویل دورانت
هر شکلی از حکومت محکوم به نابودی با افراط در همان اصولی است که بر آن بنا نهاده شده است، مي باشد.
  ارد بزرگ
هیچگاه امید کسی را ناامید نکن ،شاید امید تنها دارایی او باشد .
   
افلاطون
من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم. اما راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود،
گرایش به خشنود ساختن همگان


وقتی داری بالا میری مهربان باش و فروتن، چون وقتی که داری سقوط میکنی از کنار همین آدمها رد میشی!!!
 
 
جملۀ «نگران نباش، درست‌اش می‌کنیم.»، از مقدس‌ترین عباراتِ دنیاست.
فکر می‌کنم کسانی که روزی این جمله را از کسی می‌شنوند، جزء آدم‌های خوش‌شانس دنیا به حساب می‌آیند. 
[+] نوشته شده توسط رضا در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:بزرگان, در ساعت 10:50 | |
عاشق
 
 
 روزی مجنون از روی سجاده شخصی‌ که در حال نماز بود عبور کرد
 مرد نمازش را شکست و گفت:
 مردک ،، من در حال رازو نیاز با خدای خویش بودم .
 مجنون با لبخند گفت:
 
من عاشق دختری هستم و تورا ندیدم !!!
 تو عاشق خدایی و مرا دیدی ؟
 
 
خدایا .. همه ما را عاشق خودت کن .. آمین
[+] نوشته شده توسط رضا در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:نماز,مجنون, در ساعت 10:32 | |
حدیث قدسی
خداوندگار عالم فرموده است : من شش چيز را در شش جا قرار دادم، ولي مردم آن را در شش جاي ديگر طلب مي كنند وهرگز به آن نمي رسند:
 
Ì من علم را در گرسنگي قرار دادم ، ولي مردم آن را در سيري دنبال مي كنند.
Ì من عزت را در نماز شب قرار دادم ، ولي مردم آن را در دستگاه سلاطين مي جويند.
Ì من ثروت را درقناعت قرار دادم ، ولي مردم آن را در كثرت مال طلب مي كنند.
Ì من استجابت دعا را درلقمه حلال قرار دادم ، ولي مردم آن را در قيل وقال دنبال مي كنند.
Ì من بلند مرتبگي را درتواضع قرار دادم ، ولي مردم آن را درتكبر مي طلبند.
Ì من راحتي را در بهشت قرار دادم ، ولي مردم آن را دردنيا طلب مي كنند.
[+] نوشته شده توسط رضا در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:حدیث, در ساعت 10:21 | |
نوزاد بی کس دیروز ، استاد امروز دانشگاه اسلو سوئد

یک معلم مدرسه در سال ۱۳۵۱بر در خانه‌ای در خیابان مولوی ِ تهران، نوزادی را می‌یابد که والدینش به سادگیر‌هایش کرده بودند، نوزادی که سر از پرورشگاه نارمک تهران درآورد. ۷ ماه بعد زن وشوهری سوئدی او را که به دلیل گریه زیاد در پرورشگاه اشک» نام گرفته بود به فرزندی پذیرفته و با خود به سوئد بردند.

 اشک دالن: من اشک دالن هستم و در سال ۱۳۵۱ در ایران به دنیا آمدم و الان ۳۷ سال است که در کشور سوئد زندگی می‌کنم. زندگی شما در کشور سوئد داستان خودش را دارد
 گویا شما هرگز در ایران بزرگ نشدید و زبان فارسی را هم در ایران نیاموخته‌اید؟
درست است. من هفت ماه اول زندگیم در یک پرورشگاه در تهران زندگی کردم و در هفت ماهگی پدر و مادر فعلی من از سوئد به ایران آمدند و مرا به فرزندی قبول کردند و من در سوئد بزرگ شدم و هیچ ارتباطی با ایران و فرهنگ ایرانی نداشتم تا زمانی که به ۲۰ سالگی رسیدم.
 
 

 


ادامه مطلب
[+] نوشته شده توسط رضا در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:سوئد,اشک دالن, در ساعت 11:11 | |
برخي از معجزات رياضي قران

                                                  کلمات و دفعات تکرار در جمع آيات قرآن مجيد
دنيا (يکی ازنام های زندگی): ١١۵،آخرت (نامی برای زندگی پس از اين جهان): ١١۵
ملائکه:    ٨٨     ،    شياطين: ٨٨
زندگی:     ١۴۵ ،          مرگ: ١۴۵
سود: ۵٠          ،         زيان: ۵٠
ملت (مردم):۵٠،      پيامبران: ۵٠
 
ابليس(پادشاه شياطين): ١١    ،      پناه جوئی از شرّ ابليس: ١١
مصيبت:  ٧۵      ،        شکر: ٧۵
صدقه: ٧٣          ،     رضايت: ٧٣
فريب خوردگان (گمراه شدگان):  ١٧  ،    مردگان (مردم مرده): ١٧
مسلمين: ۴١       ،     جهاد : ۴١
طلا: ٨          ،  زندگی راحت: ٨
جادو: ۶٠       ،             فتنه: ۶٠
زکات: ٣٢      ،           برکت: ٣٢
ذهن : ۴٩     ،                 نور: ۴٩
زبان: ٢۵       ،     موعظه (گفتار، اندرز): ٢۵
آرزو:   ٨         ،             ترس: ٨
آشکارا سخنگفتن (سخنرانی): ١٨     ،      تبليغ کردن: ١٨
سختی: ١١۴      ،        صبر: ١١۴
محمد (صلوات الله عليه):  ۴  ،  شريعت (آموزه های حضرت محمد (ص)): ۴
مرد: ٢۴            ،           زن: ٢۴

و نيز جالب خواهدبود به دفعاتی که کلمات زير در قرآن ظاهر شده اند نگاهی داشته باشيم:

                              نماز: ۵             ماه: ١٢                            روز: ٣۶۵

 
                   دريا : ٣٢                                                      زمين (خشکی): ١٣        
       
   دريا  +  خشکی  =٣٢+ 13 = 45    دريا 45/23 = 71.111% و    خشکی =  % 28.889=13 /45
 
  100%     = دريا (71.111%)+ خشکی(28.89%)                    
     
دانش بشری به تازگی اثبات نموده که آب 71.111% و خشکی 28.889%  از کره زمين را فراگرفته است .  
آيا می توان گفت که اين ها همه بر حسب اتفاق در قرآن مجيد آمده است؟

 

[+] نوشته شده توسط رضا در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:معجزه,قران, در ساعت 14:1 | |
لطيفه شيرازي
شیرازیه ده تا پیتزا رسونُ کشته بود
بهش گفتن چرا اینکارُ کردی؟
گفت چون شیراز تا حالا قاتل سریالی نداشته
گفتن حالا این همه آدم! چرا پیتزا رسونا رو انتخاب کردی؟
گفت آخه بقیه خودشون نمیان دم در
  
آیا می دانید چرا مجسمه طاووس را ورودی شهر شیراز قرار داده اند ؟ 
چون طاووس در طول سال کمتر از صد متر راه می رود و با وجود زیبایی ظاهر ،  تنبل ترين پرنده ی دنیاست !
 
هی داره صدام میکنه میگه پُشو بیو. عامو هم پُشَم هم بیام . خو من پُ میشم، تو بیو
 
 
شیرازیه قطع نخاع میشه یک هفته بعد علائمش آشکار میشه
  
وُی آقُ نَمشُد تخمُی هندونه هم مث طالبی یی جُ بود ایجور پخش و پَرَ نبود. حال ندارم یکی یکی جمشون کنم.
  
نارنگی
میوه شیرازی هاست ..... نه نیاز به شستشو دارد و نه نیاز به چاقو ...!
خوشا به حال آن شیرازیهایی که بی‌هسته‌اش نصیبشان می‌شود
[+] نوشته شده توسط رضا در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:لطيفه,شيراز, در ساعت 13:27 | |
اسلام از نظر مرجع تقلید

 

[+] نوشته شده توسط رضا در دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:اسلام,فاضل لنکرانی, در ساعت 15:19 | |
خارجیها نابغه اند.طنز

دست نوشته های يك كودك نفهم

نام ونام خوانوادگي :.....
مقطع : راهنمایی

موضوع انشاء :خارجی ها نابغه اند
پدرم همیشه می‌گوید "این خارجی‌ها که الکی خارجی نشده‌اند، خیلی کارشان درست بوده که توی خارج راهشان داده‌اند" البته من هم می‌خواهم درسم رابخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم. ایران با خارج خیلی فرغ دارد. خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب به خارج می‌دانم.

تازه دایی دختر عمه‌ی پسر همسایه‌مان در آمریکا زندگی می‌کند. برای همین هم پسر همسایه‌مان آمریکا را مثل کف دستش می‌شناسد. او می‌گوید "در خارج آدم‌های قوی کشور را اداره می‌کنند" مثلن همین "آرنولد" که رعیس کالیفرنیا شده است. ما خودمان در یک فیلم دیدیم که چطوری یک نفره زد چند نفر را لت و پار کرد و بعد... البته آن قسمت‌های بی‌تربیتی فیلم را ندیدیم اما دیدیم که چقدر زورش زیاد است، بازو دارد این هوا. اما در ایران هر آدم لاغر مردنی را می گذارند مدیر بشود. خارجی‌ها خیلی پر زور هستند و همه‌شان بادی میل دینگ کار می‌کنند. همین برج‌هایی که دارند نشان می‌دهد که کارگرهایشان چقدر قوی هستند و آجر را تا کجا پرت کرده‌اند.ما اصلن ماهواره نداریم. اگر هم داشته باشیم؛ فقط برنامه‌های علمی آن را نگاه می‌کنیم. تازه من کانال‌های ناجورش را قلف کرده‌ام تا والدینم خدای نکرده از راه به در نشوند. این آمریکایی‌ها بر خلاف ما آدم‌های خیلی مهربانی هستند و دائم همدیگر را بقل می‌کنند و بوس می‌کنند. اما در فیلم‌های ایرانی حتا زن و شوهرها با سه متر فاصله کنار هم می‌نشینند. همین کارها باعث شده که آمار تلاغ روز به روز بالاتر بشود.
در اینجا اصلن استعداد ما کفش نمی‌شود و نخبه‌های علمی کشور مجبور می‌شوند فرار مغزها کنند. اما در خارج کفش می‌شوند. مثلاً این "بیل گیتس" با اینکه اسم کوچکش نشان می‌دهد که از یک خانواده‌ی کارگری بوده، اما تا می‌فهمند که نخبه است به او خیلی بودجه می‌دهند و او هم برق را اختراع می‌کند. پسر همسایه‌مان می‌گوید اگر او آن موقع برق را اختراع نکرده بود؛ شاید ما الان مجبور بودیم شب‌ها توی تاریکی تلویزیون تماشا کنیم.

از نظر فرهنگی ما ایرانی‌ها خیلی بی‌جمبه هستیم. ما خیلی تمبل و تن‌پرور هستیم و حتی هفته‌ای یک روز را هم کلاً تعطیل کرده‌ایم. شاید شما ندانید اما من خودم دیشب از پسر همسایه‌مان شنیدم که در خارج جمعه‌ها تعطیل نیست. وقتی شنیدم نزدیک بود از تعجب شاخدار شوم. اما حرف‌های پسر همسایه‌مان از بی بی سی هم مهمتر است.ما ایرانی‌ها ضاتن آی کیون پایینی داریم. مثلن پدرم همیشه به من می‌گوید "تو به خر گفته‌ای زکی". ولی خارجی‌ها تیز هوشان هستند. پسر همسایه‌مان می‌گفت در آمریکا همه بلدند انگلیسی صحبت کنند، حتا بچه کوچولوها هم انگلیسی بلدند. ولی اینجا متعسفانه مردم کلی کلاس زبان می‌روند و آخرش هم بلد نیستند یک جمله‌ی ساده مثل I lav u بنویسند. واقعن جای تعسف دارد.

این بود انشای من


 

[+] نوشته شده توسط رضا در دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:طنز,نابغه, در ساعت 11:8 | |
داستانهای آموزنده

از الاغ درس بگيريم

 کشاورزي الاغ پيري داشت که يک روز
اتفاقي به درون يک چاه بدون آب افتاد.
کشاورز هر چه سعي کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بيرون بياورد.
براي اينکه حيوان بيچاره زياد زجر نکشد،
کشاورز و مردم روستا تصميم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بميرد و زياد زجر نکشد.
مردم با سطل روي سر الاغ هر بار خاک مي ريختند اما الاغ هر بار خاکهاي روي بدنش را مي تکاند وزير پايش ميريخت و وقتي خاک زير پايش بالا مي آمد سعي مي کرد روي خاک ها بايستد. روستايي ها همينطور به زنده به گور کردن الاغ بيچاره ادامه دادند و الاغ هم همينطور به بالا آمدن ادامه داد تا اينکه به لبه چاه رسيد و بيرون آمد.

**نکته:*
*مشکلات، مانند تلي از خاک بر سر ما مي ريزند و ما همواره دو انتخاب داريم:*
*اول: اينکه اجازه بدهيم مشکلات ما را زنده به گور کنند.*
*دوم: اينکه از مشکلات سکويي بسازيم براي صعود.*


 قدرت انديشه

پيرمردي تنها در يکی از روستاهای آمريکا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش را شخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود. تنها پسرش بود که مي توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد :
"پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم . من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد . من مي دانم که اگر تو اينجا
بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي.
دوستدار تو پدر".*
*طولی نکشيد که پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد: "پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام".*
*ساعت 4 صبح فردا مأمور اف.بي.آی و افسران پليس محلي در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند . پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند؟*
*پسرش پاسخ داد : "پدر! برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که مي توانستم از زندان برايت انجام بدهم".*

*نکته:*
*در دنيا هيچ بن بستي نيست.
* *

 قبل از انجام هر کار راهکارهاي متفاوت را بررسي کنيم

ميگويند در کشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق
کرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود.
وي پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يک راهب مقدس و شناخته شده مي بيند.*

*وي به راهب مراجعه ميکند و راهب نيز پس از معاينه وي به او پيشنهاد کرد که مدتي به هيچ رنگي بجز رنگ سبز نگاه نکند. پس از بازگشت از نزد راهب، او به تمام مستخدمين خود دستور ميدهد با خريد بشکه هاي رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آميزي کند.همينطور تمام اسباب و اثاثيه خانه را با همين رنگ عوض ميکند.
پس از مدتي رنگ ماشين، ست لباس اعضاي خانواده و مستخدمين و هر آنچه به چشم مي آيد را به رنگ سبز و ترکيبات آن تغيير ميدهد و البته چشم دردش هم تسکين مي يابد.*

*مدتي بعد مرد ميليونر براي تشکر از راهب وي را به منزلش دعوت مي نمايد. راهب نيز که با لباس نارنجي رنگ به منزل او وارد ميشود متوجه ميشود که بايد لباسش را عوض کرده و خرقه اي به رنگ سبز به تن کند. او نيز چنين کرده و وقتي به محضر
بيمارش ميرسد از او مي پرسد آيا چشم دردش تسکين يافته؟ مرد ثروتمند نيز تشکر کرده و ميگويد :" بله . اما اين گرانترين مداوايي بود که تاکنون داشته". مرد
راهب با تعجب به بيمارش ميگويد بالعکس اين ارزانترين نسخه اي بوده که تاکنون تجويز کرده ام.*

*براي مداواي چشم دردتان، تنها کافي بود عينکي با شيشه سبز خريداري کنيد و هيچ نيازي به اين همه مخارج نبود.
براي اين کار نميتواني تمام دنيا را تغيير دهي، بلکه با تغيير ديدگاه و يا نگرشت ميتواني دنيا را به کام خود درآوري.*

*نکته:*
*تغيير دنيا کار احمقانه اي است اما تغيير ديدگاه و يا نگرش ما ارزانترين و موثرترين روش ميباشد.*


در بيشتر موارد راه حل ساده تري نيز وجود دارد
در يك شركت بزرگ ژاپني كه توليد وسايل آرايشي را برعهده داشت، يك مورد تحقيقاتي به ياد ماندني اتفاق افتاد : شكايتي از سوي يكي مشتريان به كمپاني رسيد. او اظهار داشته بود كه هنگام خريد يك بسته صابون متوجه شده بود كه آن قوطي خالي است.*

*بلافاصله با تاكيد و پيگيريهاي مديريت ارشد كارخانه اين مشكل بررسي، و دستور صادر شد كه خط بسته بندي اصلاح گردد و قسمت فني و مهندسي نيز تدابير لازمه را جهت پيشگيري از تكرار چنين مسئله اي اتخاذ نمايد.
مهندسين نيز دست به كار شده و راه حل پيشنهادي خود را چنين ارائه دادند: پايش ( مونيتورينگ) خط بسته بندي با اشعه ايكس.*

*بزودي سيستم مذكور خريداري شده و با تلاش شبانه روزي گروه مهندسين،‌ دستگاه توليد اشعه ايكس و مانيتورهائي با رزوليشن بالا نصب شده و خط مزبور تجهيز گرديد. سپس دو نفر اپراتور نيز جهت كنترل دائمي پشت آن دستگاهها به كار گمارده شدند تا از عبور احتمالي قوطيهاي خالي جلوگيري نمايند.

*نكته جالب توجه در اين بود كه درست همزمان با اين ماجرا، مشكلي مشابه نيز در يكي از كارگاههاي كوچك توليدي پيش آمده بود اما آنجا يك كارمند معمولي و غيرمتخصص آنرا به شيوه اي بسيار ساده تر و كم خرجتر حل كرد: تعبيه يك دستگاه پنكه در مسير خط بسته بندي تا قوطي خالي را باد از خط توليد دور کند!!!*

*نکته:*
*معمولا در بسياري از موارد راههاي ساده تري نيز براي حل هر مسئله و يا مشکلي وجود دارد. هميشه به دنبال ساده ترين راه حلها باشيد.

[+] نوشته شده توسط رضا در دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:داستان,نکته, در ساعت 10:58 | |
بیشرمانه زیستن

 

ازمرحوم نادر ابراهیمی چند کتاب خوانده ام چند خط زیر را که از کتاب ابوالمشاغل او انتخاب کرده ام به نظرم یکی از بهترینِ نوشته های اوست.با تشكر از حجت الاسلام حامد ملكوتي

روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟
 
گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.
حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند. پس گفت: بله... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند... حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت...
 
گفتم: این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن.
با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان بر شمردید، نمی آمد و نمی رفت خیلی آسوده تر بود، چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می جنگند و زخم می زنند و می سوزانند و می سوزند و می رنجانند و رنج می کشند... و این بیچاره ها که با دشمن، دشمنی می کنند و با دوست دوستی، دائما گرسنه اند و تشنه، چرا که آب و نان شان را همین کسانی خورده اند و می خورند که زندگی را "بیشرمانه مردن" تعریف می کنند.
 
آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کلّ دزد  منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقو کش باج بگیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتاد سال، حتی یک شکنجه گر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته، پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباخته ی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق می کندو به چه درد این دنیا می خورد؟
آقا ی محترم!ما نیامده ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم شان، و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.
 
ما آمده ایم  که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود...
 
ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند... 
گمان می کنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم، فقط در دل خویش سخن می گفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند.
[+] نوشته شده توسط رضا در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:زندگی, در ساعت 1:34 | |
دنیای مجازی چیست؟
 
روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.
مدتها بود می
خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.
فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه

نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:
- عمو
... میشه کمی پول به من بدی؟  فقط اونقدری که بتونم نون بخرم

- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست. باشه برات می خرم

صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو ....
میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟

آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.بذار بمونه.
برایش
نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
- عمو ... چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:
- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده
- عمو ... تو اینترنت داری؟
- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه
- اینترنت چیه عمو؟
- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار،موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همة این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.
- مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.
- چه عالی. دوستش دارم.
- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
- مگه تو کامپیوتر داری؟
- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
- نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی. وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره و من همیشه پیش خودم همة خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.
یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم، پدرم سالهاست که زندانه
مگه مجازی همین نیست عمو؟
قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:

- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.

آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. ما هر روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی توسط حقیقت ها ، عاجزیم.


[+] نوشته شده توسط رضا در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:دنیای مجازی, در ساعت 9:40 | |
جدول اطلاعات 14 معصوم

[+] نوشته شده توسط رضا در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:14 معصوم, در ساعت 1:6 | |
حديث پيامبر - خصلتهای مومن
رُوِي أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ


لا يکْمُلُ الْمُؤْمِنُ إِيمَانُهُ حَتَّى يحْتَوِي عَلَى مِائَةٍ وَ ثَلَاثِ خِصَالٍ فِعْلٍ وَ عَمَلٍ وَ نِيةٍ وَ ظَاهِرٍ وَ بَاطِنٍ
فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) يا رَسُولَ اللَّهِ مَا يکُونُ الْمِائَةُ وَ ثَلَاثُ خِصَالٍ فَقَالَ يا عَلِي مِنْ صِفَاتِ الْمُؤْمِنِ أَنْ يکُونَ
از رسول خدا (ص) روايت شده که فرمودند ايمان مومن کامل نمي شود تا اينکه داراي 103 خصلت در فعل و عمل و نيت و باطن و ظاهر گردد آنگاه اميرالمومنين( ع) فرمودند يا رسول الله آن 103 خصلت کدامند؟ فرمودند يا علي از جمله صفات مومن اينست که:

 

ادامه مطلب
[+] نوشته شده توسط رضا در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:حديث, در ساعت 1:0 | |
مراقب آنچه که میگویید باشید.داستان
هنگامی که جوان بودم زندگی خانوادگی وحشتناکی داشتم. تنها به این دلیل به مدرسه میرفتم که بتوانم چند ساعتی از خانه دور باشم و خودم را میان بچه های دیگر گم کنم. عادت کرده بودم مثل یک سایه، بی سر و صدا به مدرسه بیایم و به همان شکل به خانه برگردم. هیچ کس توجهی به من نداشت و من نیز با کسی کاری نداشتم. ترجیح میدادم هیچ توجهی را به خود جلب نکنم زیرا باور داشتم همه از من بدشان میآید. گرچه در خلوت خود تمنای دیده شدن و توجه را داشتم.

ادامه مطلب
[+] نوشته شده توسط رضا در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:كاترين رايان, در ساعت 1:45 | |
سخنانی از استیو جابز در دانشگاه استنفرد سال ۲۰۰۵
مرگ بهترین ابتکار زندگی است. او مامور تغییر آن است.
 
هیچ کس نمی خواهد بمیرد. حتی افرادی که می خواهند به بهشت بروند حاضر نیستند به خاطر آن بمیرند. مرگ مقصدی است که همه ی ما در آن شریک هستیم. هیچکس تا به امروز از آن فرار نکرده است. و باید هم چنین باشد ،چرا که مرگ بهترین ابتکار زندگی است. او مامور تغییر آن است. او افراد قدیمی را از صحنه پاک می کند تا راهی برای افراد جدید باز شود.
در حال حاضر فرد جدید شما هستید البته در آینده ي نه چندان دور. شما به آن فرد قدیمی تبدیل شده و می بایست که از صحنه پاک شوید. متاسفم که انقدر دراماتیک صحبت کردم. اما این یک واقعیت است.
زمان شما محدود است. پس سعی نکنید زندگی فرد دیگری را انجام دهید. به دام عقاید متعصبانه نیافتید – چرا که زندگی کردن با نتایج عقاید دیگران است_ نگذارید صدای ناهنجار نظرات دیگران صدای شما را از بین ببرد و مهم تر از هر چیز دیگری. شجاعت آن را داشته باشید که دنبال آن چیزی که قلب و بینش تان می گوید بروید، چرا که آنها یک جورایی همیشه می دانند که شما به دنبال چه چیزی هستید، همه ی چیزهای دیگر در درجه دوم قرار دارند.

 

[+] نوشته شده توسط رضا در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:استیو جابز, در ساعت 1:34 | |
با برخي از واژه هاي لهجه سودانی بیشتر آشنا شویم

زبان سودانی ، همچون بقیه زبانها در گذر زمان ، دچار تغییراتی شده است و از لهجه فصیح عربی فاصله گرفته است که اصطلاحا به آن لهجه محلی (دارجي) می گویند . این تغییرات در بیشتر موارد جزئی است و با اصل لغت فصیح آن تفاوت چندانی ندارد و در بعضی موارد هم تفاوت زیاد است بطوری که با اصل لغت فصیح اصلا تشابهی ندارد .

در زیر به بعضی از واژه های پرکاربدر در لهجه محلی سودانی اشاره می شود :

 

جيد = كويس
أريد = داير أو عايز
ولد = ود
جميل= سمح (أصلها عربي)
اجلس = صنقر أو أقعد
أين= وين
أعطي = أدّي (أصلها عربي)
الآن=هسي
طاولة =طربيزة
شخص = زول اصلها عربي بمعنى إنسان
ذاهب = ماشي أو رايح
ذاك=داك
ذلك= ده
يحضر= يجيب
ماذا= شنو
متى = متين
انظر = عاين أو شوف
دجاجة == جدادة،
غرفة = اوضه واصلها تركى
امرأة = مره
طفل = شافع (أصلها عربي) من شفع يشفع فهو شافع
بنت = بت
مرحاض == ادبخانة واصلها تركى أو حمام
مستشفى= اسبتالية- شفخانة واصلها تركى
صيدلية = اجزخانة
سيئ أو رديء = كعب شين
(البعبع) شخصية لتخويف الأطفال= البعاتي
اليوم = الليلة بغض النظر عن الوقت
القهوة = الجبنة
بارد = ساقط (ومنها) الشتاء = السقط
غرض=حاجة
يترك= يسيب أو يخلي
أرغب في الشيئ == نفسي في الحاجة دي أو أنا داير كده
ملكي=بتاعي أو حقي
هيا بنا=أرح أو يللا
كن حذراً=اعمل حسابك
العرائس = النطع
جدة = حبوبة
 

با تشكر از حجت الاسلام ملكوتي رايزن فرهنگی در سودان

[+] نوشته شده توسط رضا در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:لهجه,سودان, در ساعت 20:23 | |
مرکز فرهنگی راشد دیاب ، نگین درخشان هنر در سودان
مرکز فرهنگی دکتر راشد دیاب ، در سودان به مثابه نگین درخشانی است که  بر پیشانی سودان می درخشد.
عصر یک روز آفتابی برای دیدن یک مرکز فرهنگی که توصیف آن را شنیده بودم به راه افتادم . در میانه راه به ذهن خود فشار می آوردم تا بتوانم تصویری هر چند خیالی از آنچه در وصف این مرکز شنیده بودم در ذهنم بسازم ولی کوچه های خاکی پایتخت سودان ، و رفت و آمد رکشه که در این شهر به وفور به چشم می خورد مانع از ترسیم تصورات ذهنی می شد .
برای پرسیدن دقیق محلی که قصد و آهنگ آنرا داشتیم از چند نفر عابر و رهگذر آدرس آنرا پرسیدیم . جوابهای جالبی شنیدم . جوانی در پاسخ گفت : معلومه ، مرکز راشد دیاب که معروفه مگر شما آدرس آنرا نمیدانید ؟ دیگری گفت : خیلی واضح است قدری که جلوتر بروید از هر کس بپرسید آدرس آنرا به شما خواهد گفت .
در خیابانهای پر از خاک و چاله و ناهموار به راه خود ادامه دادیم تا اینکه تابلوئی که در آن علامت اشاره را نشان می داد توجه ما را به خود جلب کرد . تابلوئی که سمت و سوی " مرکز فرهنگی دکتر راشد دیاب " را نشانه رفته بود . با دیدن آن مطمئن شدیم که به مقصد مورد نظر نزدیک شده ایم . و چند قدم آن طرفتر دو نفر بیرون درب ورودی ما را به سوی خود فراخواندند .
مردی سیاه چرده با لباس سفید محلی سودانی که به جلابیه معروف است ، به استقبال ما آمد و خود را دکتر راشد دیاب معرفی نمود . به گرمی از ما استقبال نمود و ما را برای دیدن مرکز فرهنگی خود به داخل مرکز راهنمائی کرد . فضائی کاملا متفاوت با اوضاع و احوال شلوغ زندگی شهری ، متفاوت با فضای پر از غبار و خاک ، متفاوت با جلوه های ناخوشآیند فقر و مشکلات و گرفتاری های بی شمار مردم این سرزمین .
با راهنمائی آقای دکتر راشد دیاب ، مدیر و مالک مرکز وارد شدیم . سمت راست درب ورودی اصلی ،حیاطی بود نه چندان وسیع ، بلکه زیبا که با درختان سرسبز و گلهای زیبا و صندلی های چوبی ، با هنرمندی خاصی تزیین شده بود و ما را به سوی خود می کشاند . فضائی که در هر نقطه آن جلوه ای از هنر و زیبایی با طبیعت و معماری در هم ترکیب شده و مجموعه ای از دلپذیرترین فضاهای هنری را تشکیل داده است .
آقای دکتر راشد دیاب ، در ضمن قدم زدن نکاتی را بیان می داشت که زیبائی فضا به همراه توضیحات سازنده خلاق و هنرمند آن ، سوالات ذهن را یکی پس از دیگری قبل از بیان پاسخ می داد .
او گفت : من فارغ التحصیل دوره دکتری هنر از کانادا هستم . بعد از فارغ التحصیل شدن میتوانستم در همانجا بمانم و با برخورداری از بهترین امکانات رفاهی زندگی کنم و به کار و تدریس مشغول و سرگرم شوم ، اما نتوانستم خودم را قانع کنم و بالاخره تصمیم به بازگشت به کشورم و وطنم سودان گرفتم . به محض ورود تصمیم گرفتم آنچه را آموخته ام در نقطه کوچکی از کشورم نمونه سازی کنم و اصطلاحا ماکت آن را بسازم . در این مرکز که زمینی تقریبا به مساحت دو سه هزار متر مربع بود کار را آغاز نمودم . هر روز قسمتی از آنرا ساختم تا اینکه به شکلی که می بینید در آمده است .
سعی کردم ثابت کنم از هرآنچه به ظاهر دور ریختنی است مثل مسواک ، شیشه خالی ادکلن ، شانه شکسته ، بطری های دور انداختنی ، تکه چوبهای رها شده در گوشه و کنار خیابان و کوچه ها و . . . می شود زیباترین جلوه های زیبائی و هنر را آفرید . می توان با استفاده از روان شناسی رنگها موثرترین و آرامش بخش ترین فضاها را طراحی کرد . می توان در آب و هوای گرم و داغ آفریقا ، بوستانی پرطروات و چشم نواز فراهم کرد تا نگاه هر تازه وارد را به خود خیره کند .
من با اشیاء کهنه که معمولا دور ریختنی است این فضا را تزیین کرده ام و ثابت میکنم که همه چیز در تکنولوژی جدید و زرق و برق و ظواهر پر فریب ، و لوازم شیک و گران قیمت نیست ، این ما هستیم که باید به طبیعت و محیط اطراف خود ارزش دهیم نه اینکه با غرق شدن در مادیات و ظواهرآن از آنها اعتبار خود را کسب کنیم .
سالن نمایش فیلم در فضای آزاد ، اتاق آرامش بخش تماما به رنگ آبی  ، اقامتگاه هنرمندان ، گالری عکس ، سالن همایش و . . . و بخشهای دیگر همه و همه ترکیبی همگون از هنر و ذوق و خلاقیت و ابتکار است که با جلوه های طبیعی و اشیاء محیط اطراف مان در زندگی روزمره در هم آمیخته شده و " مرکز فرهنگی دکتر راشد دیاب " در شارع ستین ، در گوشه ای از شهر خارطوم ، پایتخت سودان ، در آفریقا نام گرفته است .
(رکشه : وسیله نقلیه سه چرخ که در هند نیز به وفور مشاهده می شود)
 برگرفته از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین حامد ملکوتی رایزن فرهنگی کشورمان در سودان
[+] نوشته شده توسط رضا در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:سودان, در ساعت 16:47 | |
چگونه شیرازی شویم؟! طنز

1- از صبح تا شب بخوابید
2 -از خواب بیدار بشید استراحت کنید تا برای دوباره خوابیدن انرژی کافی داشته باشید
3 -از انجام هر کاری سرباز بزنید
 4 -برای انجام ندادن کاری فقط از جمله طلایی شیرازی ها استفاده کنید : عامو ولم بکو (Amoo velom boko)
باید بدونید این جمله یکی از پرکاربرد ترین جملات در شیرازیه و باید بهش احترام بزارید و بدونید که کی ازش استفاده کنید
مثال اول:
ننه محسن ( ح تلفظ نمیشه ) پوشو دو تو نون بوسون . محسن : عامو ولم بکو (nane mosen posho doto noon boossoon)
ترجمه : محسن جان ,مادر نمیری دو تا نون لواش بگیری؟ محسن : نه مادر جون ایشالا بعدا
مثال دوم:
مادر : علی قیومت توسرت ایشالو پوشو شیشه (ali ghiyumat tu saret ishallo posho shishe) علی : عامو ولم بکو
ترجمه :
مادر : علی جان مادر قربونت برم الهی ساعت 6 شده بیدار نمیشی گلم ؟ علی : یکم دیگه هنوز 5 دقیقه به 6 مونده
خب این از کاربرد این جمله همینطور که میبیند هرجا یه معنی داره
ولی برای از زیر کار در رفتن اگه شما از ترفند عامو ولم بکو استفاده کردید و کارساز نبود و طرف باز گیر داد از ترفند " حالو که چیتو شه ؟ استفاده کنید و طرف رو مجبور کنید واسه کاری که به شما محول کرده 100 تا دلیل بیاره
کار بعدی که برای یادگیری این لهجه کرد فعل های کَردن را کِردن تلفظ کرد
به جای کلمه را بگویید رِ (re)
به جایی ا های اخر کلمه بگیم اُو
و به جای اِ در اخر کلمه هم بگوییم او
مثال :
من رفتم اتاقورِو جارو کِردم (man raftam otaghoore jaroo kerdam)
ترجمه : من رفتم اتاق را جارو کردم
در بعضی جاها جای ی از او استفاده کنیم در کلمات :
مثال : سمنی
ترجمه سمنو
مثال : خربیزه
ترجمه خربزه
در بعضی کلامات کلمه کاملا اصل خودرا از دست میدهد مانند
رعد و برق == > غرتراغ (ghortoragh)
قلاغ ==> کلاغ
کفگیر ==> عصم ( assom)
در بیشتر جاها شما اگه میخواید واقعا شیرازی حرف بزنید نباید حوصله جمله دراز داشته باشید و تا میتونید جمله رو کوتاه کنید.

جای بله بگیم ها
جای تاکید برای بله بگیم ها عامو
برای نشون دادن صمیمیت بگیم ها کاکو و توجه داشته باشید کاکو با o تلفظ میشه نه با oo
برای قبول کردن کاری (در صورتی که دیگه عامو ولم بکو و حالو که چیتو شه " کارساز نشد) بگیم باش رو چیشم (roo chishom) به معنای بشین تا کارتو انجام بدم

خلاصه شیرازی خیلی راه و اصول داره ولی اینا واسه یه شیرازی درجه 3 بودن بد نیست تمرین کنید که  به درجه 1 و 2 هم برسید .(ضمن احترام به همه ی هموطنان به دوستان یادآور می شود که مطالب بالا صرفا به عنوان طنز بیان شده و قصد توهینی وجود ندارد.همه ی ما می دانیم که شیراز سرزمین ملاصدرا،کریم خان زندو میرزای شیرازی ها بوده و در ضمن افتخار میزبانی برادر ارشد امام رضا(ع) را دارد.)

[+] نوشته شده توسط رضا در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:شیراز,طنز, در ساعت 9:45 | |
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 15 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو
تير 1394
شهريور 1393
مرداد 1393
تير 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
آمار
روز بخير كاربر مهمان!
آمار بازديدها:
افراد آنلاين:
تعداد بازديدها:

مدير سایت :
رضا
لينكستان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com


لينكدوني

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون
قیمت پرده اسکرین
کاشی سازی

آرشيو پيوندهاي روزانه


CopyRight| 2009 , heidari.LoxBlog.com , All Rights Reserved
Powered By Blogfa | Template By: LoxBlog.Com