به وبلاگ سلام عزیز خوش آمديد

عضويت در وبلاگ
منوي اصلي
صفحه نخست
پست الکترونيک
آرشيو مطالب
فهرست مطالب وبلاگ
پروفایل
موضوعات
دانستنیها و مطالب گوناگون
دانستنی از همه جا
دانستنیهای مذهبی
دانستنیهای علمی
دانستنیهای خانه داری
پلاکهای خودرو در ایران
گوناگون از همه جا
سودان
اطلاعاتی راجع به سودان
جدول پروازهای سودان
پیامک
انواع پیامکهای طنز.ادبی.عاشقانه
دعا-زیارت (متون)
دعا
زیارت
حديث
عکس و تصویر
عکسهای طنز
سرگرمی
العربي
القصص و العبر
هل تعلم؟
متنوع
ENGLISH
story
sweet life
ETC
داستان راستان
اضافات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 61
بازدید کل : 248614
تعداد مطالب : 295
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

آخرین مطالب
طراح قالب

Template By: NazTarin.Com

سلام

مرکز فرهنگی راشد دیاب ، نگین درخشان هنر در سودان
مرکز فرهنگی دکتر راشد دیاب ، در سودان به مثابه نگین درخشانی است که  بر پیشانی سودان می درخشد.
عصر یک روز آفتابی برای دیدن یک مرکز فرهنگی که توصیف آن را شنیده بودم به راه افتادم . در میانه راه به ذهن خود فشار می آوردم تا بتوانم تصویری هر چند خیالی از آنچه در وصف این مرکز شنیده بودم در ذهنم بسازم ولی کوچه های خاکی پایتخت سودان ، و رفت و آمد رکشه که در این شهر به وفور به چشم می خورد مانع از ترسیم تصورات ذهنی می شد .
برای پرسیدن دقیق محلی که قصد و آهنگ آنرا داشتیم از چند نفر عابر و رهگذر آدرس آنرا پرسیدیم . جوابهای جالبی شنیدم . جوانی در پاسخ گفت : معلومه ، مرکز راشد دیاب که معروفه مگر شما آدرس آنرا نمیدانید ؟ دیگری گفت : خیلی واضح است قدری که جلوتر بروید از هر کس بپرسید آدرس آنرا به شما خواهد گفت .
در خیابانهای پر از خاک و چاله و ناهموار به راه خود ادامه دادیم تا اینکه تابلوئی که در آن علامت اشاره را نشان می داد توجه ما را به خود جلب کرد . تابلوئی که سمت و سوی " مرکز فرهنگی دکتر راشد دیاب " را نشانه رفته بود . با دیدن آن مطمئن شدیم که به مقصد مورد نظر نزدیک شده ایم . و چند قدم آن طرفتر دو نفر بیرون درب ورودی ما را به سوی خود فراخواندند .
مردی سیاه چرده با لباس سفید محلی سودانی که به جلابیه معروف است ، به استقبال ما آمد و خود را دکتر راشد دیاب معرفی نمود . به گرمی از ما استقبال نمود و ما را برای دیدن مرکز فرهنگی خود به داخل مرکز راهنمائی کرد . فضائی کاملا متفاوت با اوضاع و احوال شلوغ زندگی شهری ، متفاوت با فضای پر از غبار و خاک ، متفاوت با جلوه های ناخوشآیند فقر و مشکلات و گرفتاری های بی شمار مردم این سرزمین .
با راهنمائی آقای دکتر راشد دیاب ، مدیر و مالک مرکز وارد شدیم . سمت راست درب ورودی اصلی ،حیاطی بود نه چندان وسیع ، بلکه زیبا که با درختان سرسبز و گلهای زیبا و صندلی های چوبی ، با هنرمندی خاصی تزیین شده بود و ما را به سوی خود می کشاند . فضائی که در هر نقطه آن جلوه ای از هنر و زیبایی با طبیعت و معماری در هم ترکیب شده و مجموعه ای از دلپذیرترین فضاهای هنری را تشکیل داده است .
آقای دکتر راشد دیاب ، در ضمن قدم زدن نکاتی را بیان می داشت که زیبائی فضا به همراه توضیحات سازنده خلاق و هنرمند آن ، سوالات ذهن را یکی پس از دیگری قبل از بیان پاسخ می داد .
او گفت : من فارغ التحصیل دوره دکتری هنر از کانادا هستم . بعد از فارغ التحصیل شدن میتوانستم در همانجا بمانم و با برخورداری از بهترین امکانات رفاهی زندگی کنم و به کار و تدریس مشغول و سرگرم شوم ، اما نتوانستم خودم را قانع کنم و بالاخره تصمیم به بازگشت به کشورم و وطنم سودان گرفتم . به محض ورود تصمیم گرفتم آنچه را آموخته ام در نقطه کوچکی از کشورم نمونه سازی کنم و اصطلاحا ماکت آن را بسازم . در این مرکز که زمینی تقریبا به مساحت دو سه هزار متر مربع بود کار را آغاز نمودم . هر روز قسمتی از آنرا ساختم تا اینکه به شکلی که می بینید در آمده است .
سعی کردم ثابت کنم از هرآنچه به ظاهر دور ریختنی است مثل مسواک ، شیشه خالی ادکلن ، شانه شکسته ، بطری های دور انداختنی ، تکه چوبهای رها شده در گوشه و کنار خیابان و کوچه ها و . . . می شود زیباترین جلوه های زیبائی و هنر را آفرید . می توان با استفاده از روان شناسی رنگها موثرترین و آرامش بخش ترین فضاها را طراحی کرد . می توان در آب و هوای گرم و داغ آفریقا ، بوستانی پرطروات و چشم نواز فراهم کرد تا نگاه هر تازه وارد را به خود خیره کند .
من با اشیاء کهنه که معمولا دور ریختنی است این فضا را تزیین کرده ام و ثابت میکنم که همه چیز در تکنولوژی جدید و زرق و برق و ظواهر پر فریب ، و لوازم شیک و گران قیمت نیست ، این ما هستیم که باید به طبیعت و محیط اطراف خود ارزش دهیم نه اینکه با غرق شدن در مادیات و ظواهرآن از آنها اعتبار خود را کسب کنیم .
سالن نمایش فیلم در فضای آزاد ، اتاق آرامش بخش تماما به رنگ آبی  ، اقامتگاه هنرمندان ، گالری عکس ، سالن همایش و . . . و بخشهای دیگر همه و همه ترکیبی همگون از هنر و ذوق و خلاقیت و ابتکار است که با جلوه های طبیعی و اشیاء محیط اطراف مان در زندگی روزمره در هم آمیخته شده و " مرکز فرهنگی دکتر راشد دیاب " در شارع ستین ، در گوشه ای از شهر خارطوم ، پایتخت سودان ، در آفریقا نام گرفته است .
(رکشه : وسیله نقلیه سه چرخ که در هند نیز به وفور مشاهده می شود)
 برگرفته از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین حامد ملکوتی رایزن فرهنگی کشورمان در سودان
[+] نوشته شده توسط رضا در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:سودان, در ساعت 16:47 | |
چگونه شیرازی شویم؟! طنز

1- از صبح تا شب بخوابید
2 -از خواب بیدار بشید استراحت کنید تا برای دوباره خوابیدن انرژی کافی داشته باشید
3 -از انجام هر کاری سرباز بزنید
 4 -برای انجام ندادن کاری فقط از جمله طلایی شیرازی ها استفاده کنید : عامو ولم بکو (Amoo velom boko)
باید بدونید این جمله یکی از پرکاربرد ترین جملات در شیرازیه و باید بهش احترام بزارید و بدونید که کی ازش استفاده کنید
مثال اول:
ننه محسن ( ح تلفظ نمیشه ) پوشو دو تو نون بوسون . محسن : عامو ولم بکو (nane mosen posho doto noon boossoon)
ترجمه : محسن جان ,مادر نمیری دو تا نون لواش بگیری؟ محسن : نه مادر جون ایشالا بعدا
مثال دوم:
مادر : علی قیومت توسرت ایشالو پوشو شیشه (ali ghiyumat tu saret ishallo posho shishe) علی : عامو ولم بکو
ترجمه :
مادر : علی جان مادر قربونت برم الهی ساعت 6 شده بیدار نمیشی گلم ؟ علی : یکم دیگه هنوز 5 دقیقه به 6 مونده
خب این از کاربرد این جمله همینطور که میبیند هرجا یه معنی داره
ولی برای از زیر کار در رفتن اگه شما از ترفند عامو ولم بکو استفاده کردید و کارساز نبود و طرف باز گیر داد از ترفند " حالو که چیتو شه ؟ استفاده کنید و طرف رو مجبور کنید واسه کاری که به شما محول کرده 100 تا دلیل بیاره
کار بعدی که برای یادگیری این لهجه کرد فعل های کَردن را کِردن تلفظ کرد
به جای کلمه را بگویید رِ (re)
به جایی ا های اخر کلمه بگیم اُو
و به جای اِ در اخر کلمه هم بگوییم او
مثال :
من رفتم اتاقورِو جارو کِردم (man raftam otaghoore jaroo kerdam)
ترجمه : من رفتم اتاق را جارو کردم
در بعضی جاها جای ی از او استفاده کنیم در کلمات :
مثال : سمنی
ترجمه سمنو
مثال : خربیزه
ترجمه خربزه
در بعضی کلامات کلمه کاملا اصل خودرا از دست میدهد مانند
رعد و برق == > غرتراغ (ghortoragh)
قلاغ ==> کلاغ
کفگیر ==> عصم ( assom)
در بیشتر جاها شما اگه میخواید واقعا شیرازی حرف بزنید نباید حوصله جمله دراز داشته باشید و تا میتونید جمله رو کوتاه کنید.

جای بله بگیم ها
جای تاکید برای بله بگیم ها عامو
برای نشون دادن صمیمیت بگیم ها کاکو و توجه داشته باشید کاکو با o تلفظ میشه نه با oo
برای قبول کردن کاری (در صورتی که دیگه عامو ولم بکو و حالو که چیتو شه " کارساز نشد) بگیم باش رو چیشم (roo chishom) به معنای بشین تا کارتو انجام بدم

خلاصه شیرازی خیلی راه و اصول داره ولی اینا واسه یه شیرازی درجه 3 بودن بد نیست تمرین کنید که  به درجه 1 و 2 هم برسید .(ضمن احترام به همه ی هموطنان به دوستان یادآور می شود که مطالب بالا صرفا به عنوان طنز بیان شده و قصد توهینی وجود ندارد.همه ی ما می دانیم که شیراز سرزمین ملاصدرا،کریم خان زندو میرزای شیرازی ها بوده و در ضمن افتخار میزبانی برادر ارشد امام رضا(ع) را دارد.)

[+] نوشته شده توسط رضا در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:شیراز,طنز, در ساعت 9:45 | |
لایحه پیشنهادی آنی جهت حمایت از خانواده

راستش ما دیدیم مجلس خیلی وقت است دارد با دو واژه «ازدواج مجدد» و «ازدواج موقت» بازی می کند و توی سر خودش می زند تا بگوید من به فکر حمایت از خانواده هستم. کسی هم نمی گوید این چه جور حمایتی است که فقط دو جور ازدواج خشک و خالی را در برمی گیرد، تازه همان دو تا را هم مدت هاست زورش نمی رسد تصویب کند
انواع ازدواج های پیشنهادی:

*
ازدواج مسلم: ازدواج اول که حق مسلم هر مردی است.
*
ازدواح مفرح: مردی که از یکنواختی زندگی با همسر اولش خسته شده است، برای تفریح زن دیگری بگیرد.
*
ازدواج موجه: چرا مردی که زن اولش بچه دار نمی شود یا بیماری دارد، به بهانه های واهی مثل مردانگی و انسانیت و تن دادن به قسمت و صبر در امتحان الهی، به پای او بماند؟ موجه است که در این هنگام هرچه زودتر برای ازدواج بعدی اش اقدام کند

*
ازدواج متمم: مرد ببیند چه صفات زنانه ای را دوست داشته که زن اولش ندارد بعد زنی بگیرد که آن صفت ها را داشته باشد

*
ازدواج مثلث: مرد تقوی پیشه کرده و به سه زن قناعت نماید

*
ازدواج مربع: مرد تمام چهار زنی را که شرع به او اجازه می دهد بگیرد

*
ازدواج ملون: مرد چهار زن بگیرد: سفید پوست، سرخ پوست، سیاه پوست و زرد پوست

*
ازدواج منظم: مرد هر شش ماه یک بار زن بگیرد

*
ازدواج میسر: مرد هر زنی را که برایش میسر است بگیرد

*
ازدواج مشبک: مرد یک شبکه هرمی ازدواج راه بیندازد. به این معنی که هر زنی گرفت، آن زن، چهار زن دیگر را هم به او معرفی کند و او همه آنها را بگیرد
ازدواج مکرر: مرد آن قدر زن بگیرد تا جانش در برود

[+] نوشته شده توسط رضا در یک شنبه 25 دی 1390برچسب:ازدواج,موقت,طنز, در ساعت 15:1 | |
غلتکده کدخدا-قسمت دوم

خراب = نوعی نوشیدنی حاوی تکه های کوچک خر

شیردان = آنکه شیر خوب را از بد تمیز می دهد
گشتاور= کسی که پلیس راخبر می کند.
قمقمه = پَ ن پَ... قم هالیووده
زنبوردار = کسی که همسر بلوند دارد
کاشمری = در آرزوی ازدواج
کاج = نمایندگی انتشارات گاج در دوبی
ژنتیک = ژنی که عامل اصلی تیک زدن در انسان می باشد
هشتگرد = 5
خورشت بامیه = مسئولیت پختن خورشت بر عهده من است
وایمکس = درنگ چرا؟
   البرز= عربها به « پُرز » گویند!!!       
هردمبیل= جایی که در آن بابت هر چیزی قبض صادر میشود
غیرتی= هر نوع نوشیدنی به جز چای
قرتی = نوعی چای که با قر و حرکات موزون سرو میشود
پنهانی = قلمی که جای جوهر با عسل مینویسد
مختلف = مرگ مغزی
مورچه خوار = خواهر مورچه. فحشی که موریانه ها به هم می دهند
جدول = کسی که نیاکانش علاف باشند را گویند
کره حیوانی = بیچاره ناشنواست
توله سگ = حاصل تقسیم مساحت سگ بر عرض آن
کته ماست = آن گربه مال ماست
Saturday= روز جهانی ساطور
کراچی = پس تکلیف ناشنوایان چه میشود ؟
سه‌پایه = ۳ تا آدم باحال که همیشه پایه هر حرکتی‌ هستند
یک کلاغ چهل کلاغ = نبردی ناجوانمردانه بین کلاغ‌ها
وانت = اینترنت آزاد و بدون فیلتر
اسلوواکی = نرم و خرامان گام برداشتن
نیکوتین = نوجوانی خوش سیرت
نلسون ماندلا= نلسون اون وسط گیر کرده
تهرانی= تیکه های هلوی باقیمانده ته آبمیوه
[+] نوشته شده توسط رضا در یک شنبه 25 دی 1390برچسب:غلتکده, در ساعت 14:57 | |
چگونه دعا کنیم؟

مردی از میان جمع بلند شد و گفت:

”چه کنیم که دعایمان مستجاب شود؟”

حضرت پاسخ داد: با زبانی دعا کنید که با آن گناه نکرده باشید.

مرد متعجب و ناراحت گفت: یا رسول الله (ص) همه ما زبانی آلوده به گناه داریم!

حضرت فرمودند : زبان تو برای تو گناه کرده است نه برای برادر تو .

پس زبان تو نسبت به برادرت بی‌گناه است و زبان او نسبت به تو .

برای یک‌دیگر دعا کنید تا مستجاب شود . . .

[+] نوشته شده توسط رضا در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:دعا, در ساعت 17:3 | |
چگونه زندگی می کردم

نوشته ای از :اِرما بومبک

اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم
 
دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شده
 
در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم
پای صحبتهای پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد ، شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره می شدم
با فرزندانم بر روی چمن می نشستم بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی لباسم نقش می بندند
با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی بیشتر می خندیدم
هر وقت که احساس کسالت می کردم در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است
هرگز چیزی را نمی خریدم فقط به این خاطر که به آن احتیاج دارم و یا اینکه ضمانت آن بیشتر است . به جای آنکه بی صبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این دوران را می بلعیدم چرا که شانس این را داشته ام که بهترین موجود جهان را در وجودم پرورش دهم و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم
وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم: بسه دیگه حالا برو پیش از غذا خوردن دستهایت را بشور ، بلکه به آنها می گفتم دوستتان دارم
اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم ، آن را به دقت می دیدم ، به آن حیات می دادم و هرگز آن را پس نمی دادم
[+] نوشته شده توسط رضا در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:ارما بومیک,زندگی, در ساعت 16:59 | |
تو خودت را آماده کن!

تو خودت را آماده کن!

نقل است از مرحوم دولابی که : پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ را مرتب کنید تا من برگردم، خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، همانجا رفتار بچه ها را می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد بررسی و حساب و کتاب کند.
...
یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.
یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، سایه آقاش را از پشت پرده دید! تند و تند همه جا را مرتب می‌کرد، می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد. او مدام به سمت پرده نگاه می‌کرد و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین ‌جاست و گاهی هم توی دلش می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم!

آن بچه‌ شرور که همه جا را به هم می ریخت، می‌دید که این یکی خوشحال است و اصلا ناراحت نمی‌شود!
وقتی آقا آمد بچه ایی که که خنگ بود و اونی که گریه و زاری کرده بود، چیزی گیرش نیامد. اما او که زرنگ بود و حتی خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.
*****
شما کدوم بچه هستی؟!
شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش! زرنگ باش!
نگاه کن پشت پرده سایه آقا را ببین و کار خوب کن.
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید.
آقا وقتی می آید که ما لیاقت داشته باشیم. وقتی می آید که ما در درون خود آمادگی زندگی در آرمانشهر موعد را داشته باشیم. بعضی وقتها فکر می کنم غربی ها بیشتر از ما آمادگی زندگی در آرمانشهر را دارند!
[+] نوشته شده توسط رضا در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:آقا,دولابی, در ساعت 16:57 | |
غلتکده کدخدا-قسمت اول

صفت : ۳ تا آدم چاق
گودزیلا : اون لا خوب زندگی کن
مستشار : بیشترین رقم اعشار
گرمک : کامپیوتر مک بوک مخصوص افراد کچل
فیلسوف : فیل گرفتگی(معمولا زمانی اتفاق می افتد که فیلی بین شما و خورشید قرار گیرد)

 


ادامه مطلب
[+] نوشته شده توسط رضا در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:غلتکده, در ساعت 16:29 | |
عشق واقعی

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد ، واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.
[+] نوشته شده توسط رضا در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:عشق, در ساعت 16:26 | |
لطیفه های مودبانه -3-

دو تا پيرمرد با هم قدم مي زدن و 20 قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومي در حال قدم زدن بودن.
پيرمرد اول: «من و زنم ديروز به يه رستوران رفتيم که هم خيلي شيک و تر تميز و با کلاس بود، هم کيفيت غذاش خيلي خوب بود و هم قيمت غذاش مناسب بود
پيرمرد دوم: «اِ... چه جالب. پس لازم شد ما هم يه شب بريم اونجا... اسم رستوران چي بود؟»
پيرمرد اول کلي فکر کرد و به خودش فشار آورد، اما چيزي يادش نيومد. بعد پرسيد: «ببين، يه حشره اي هست، پرهاي بزرگ و خوشگلي داره، خشکش مي کنن تو خونه به عنوان تابلو نگه مي دارن، اسمش چيه؟»
پيرمرد دوم: «پروانه؟»
پيرمرد اول: «آره!» بعد با فرياد رو به پيرزنها: «پروانه! پروانه! اون رستوراني که ديروز رفتيم اسمش چي بود؟!!!»

 
شاگرد زبان نفهم
 استاد: وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟ 
شاگرد: عروسی
استاد: نخیر منظورم اینست که چكاره میشوی ؟
شاگرد: داماد
استاد: منظورم اینست وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟
 
شاگرد: زن ميگيرم
استاد: احمق ، وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چه میکنی ؟
 
شاگرد: عروس ميارم
استاد:
  لعنتی ، پدر و مادرت در آینده از تو چی میخواهد ؟
شاگرد : نوه
 
 
نامه مراد به زنش : از دوریت میخواهم گریه کنم
 اما یاد قیافه ات که می افتم خنده ام میگیره!
[+] نوشته شده توسط رضا در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:لطیفه,مودبانه, در ساعت 16:0 | |
دانستنی های خانه داری

برای درخشندگی مو
یك قاشق سركه به موهای خود زده، سپس آب بكشید.  

برای به دست آوردن یخ پاك و تمیز
آب را اول بجوشانید.

برای درخشندگی آینه :
آن را با اسپرایت پاك كنید.

 برای پاك كردن آدامس از روی لباس

لباس را به مدت 1 ساعت در فریزر قرار دهید.
 
  برای جلا بخشیدن به لباس های سفید
لباس را همراه با یك تكه لیمو به مدت 10 دقیقه در آب داغ خیس كنید.
برای جلوگیری از ریزش اشك هنگام پوست كندن پیاز
آدامس بجوید.
 
 برای جوشاندن سریع تخم مرغ
به آب آن نمك اضافه كنید.
 
برای امتحان تازه بودن ماهی
آن را در یك كاسه آب سرد بگذارید. در صورتی كه ماهی شناور شود تازه است.

برای امتحان تازگی تخم مرغ

آن را در آب بگذارید اگر به صورت افقی قرار گرفت تازه است. اگر به صورت كج قرار گرفت 3-4 روزه است. اگر عمودی قرار گرفت 10 روزه است. اگر شناور شد كهنه است.

برای پاك كردن اثر جوهر از روی لباس

خمیر دندان را روی لكه جوهر قرار دهید و بگذارید خشك شود سپس بشویید.

برای فرار مورچه ها
پوست خیار را نزدیك سوراخ مورچه‌ها قرار دهید.
 برای خلاص شدن از دست موش
در محلی كه موش را پیدا كرده‌اید فلفل سیاه بپاشید. موشها فرار خواهند كرد.

برای خلاص شدن از دست حشرات در هنگام شب
برگهای نعنا را نزدیك تخت و بالش و در اطراف اطاق خود قرار دهید
[+] نوشته شده توسط رضا در سه شنبه 20 دی 1390برچسب:دانستنی,خانه داری, در ساعت 23:20 | |
دو روز زندگی
دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.

پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد.
 
به پر و پای فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن." 
لا به لاي هق هقش گفت: "اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ...
خدا گفت: "آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمی‌يابد هزار سال هم به كارش نمی‌آيد"، آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: "حالا برو و يک روز زندگی كن.
او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش می‌درخشيد، اما می‌ترسيد حركت كند، می‌ترسيد راه برود، می‌ترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايده‌ای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم.." 
آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد می‌تواند تا ته دنيا بدود، مي تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند .... 
او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما ... 
اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمی‌شناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد. 
او در همان يك روز زندگی كرد. 
فردای آن روز فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، كسي كه هزار سال زيست!" 
  
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است. 
امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟ 
[+] نوشته شده توسط رضا در سه شنبه 20 دی 1390برچسب:زندگی, در ساعت 23:16 | |
سخن بزرگان 1

هميشه حرفي را بزن که بتواني بنويسي، چيزي را بنويس که بتواني امضايش کني وچيزي را امضا کن که بتواني پايش بايستي.

- آنانکه تجربه‌هاي گذشته را به خاطر نمي‌آورند محکوم به تکرار اشتباهند.
- وقتي به چيزي مي‌رسي بنگر که در ازاي آن از چه گذشته‌اي.
- آدم‌هاي بزرگ شرايط را خلق مي‌کنند و آدم هاي کوچک از آن تبعيت مي‌کنند.
- آدم‌هاي موفق به انديشه‌هايشان عمل مي‌کنند اما سايرين تنها به سختي انجام آن مي‌انديشند.

 


ادامه مطلب
[+] نوشته شده توسط رضا در پنج شنبه 15 دی 1390برچسب:بزرگان,خورخه لوییس, در ساعت 10:18 | |
خـدا را شکـر کنیـم
خـدا را شکـر کنیـم


خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم، این یعنی من هنوز زنده ام

خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار میشوم، این یعنی بیاد آورم که اغلب اوقات سالم هستم

خدا را شکر که تمام شب صدای خرخر شوهرم را می شنوم
این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است

خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است
این یعنی او در خانه است و در خیابانها پرسه نمی زند

خدا را شکر که مالیات می پردازم، این یعنی شغل و درآمدی دارم و بیکار نیستم

خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند، این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم

 خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم، این یعنی توان سخت کار کردن را دارم
خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم، این یعنی من خانه ای دارم

خدا را شکر که در جائی دور جای پارک پیدا کردم
این یعنی هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبیلی برای سوار شدن


خدا را شکر که سرو صدای همسایه ها را می شنوم، این یعنی من توانائی شنیدن دارم


خدا را شکر که این همه شستنی و اتو کردنی دارم، این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم


خدا را شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می کند
این یعنی عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم


خدا را شکر... خدا را شکر... خدا را شکر
 
 
 
 
 
 

 

[+] نوشته شده توسط رضا در چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:خـدا,شکـر, در ساعت 16:44 | |
دانشگاه استنفورد


 

خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند.
منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم.»
منشی با بی حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.»
خانم جواب داد: « ما منتظر خواهیم شد.»
منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد. منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت. رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت وشلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمی آمد.
خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.»
رییس با غیظ گفت :« خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم....»
خانم به سرعت توضیح داد: «آه... نه....  نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.»
رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.»
خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟»
شوهرش سر تکان داد. رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ "لیلاند استنفورد" بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد;


دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.


تن آدمی شریف است به جان آدمیت          نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

__._,_.___
 زلال باش فرقي نمي کند که گودال کوچک آب باشی، يا دريای بيکران زلال که باشی آسمان در توست
[+] نوشته شده توسط رضا در دو شنبه 12 دی 1390برچسب:دانشگاه,استنفورد, در ساعت 12:50 | |
لبخند زندگی
زمانی که من بچه بودم،مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم
آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویتها شده است!

در آن وقت، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم  دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا میکردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویتهای سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.
یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم،شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذرخواهی می کرد
و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزیزم، من عاشق بیسکویتهای خیلی برشته هستم.
همان شب، کمی بعد که رفتم بابام را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویتهاش سوخته باشد؟
او مرا در آغوش کشید وگفت:مامان تو امروز روز سختی را در
سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد!
زندگی مملو از چیزهای ناقص... و انسان هایی است که پر از کم و کاستی هستند .
خود من در بعضی موارد، بهترین نیستم، مثلاً مانند خیلی از مردم، روزهای تولد و سالگردها را فراموش میکنم.
اما در طول این سالها فهمیده ام که یکی از مهمترین راه حل ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار:
درک و پذیرش عیب های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت های خوب، بد، و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و با انسان ها رابطه ای داشته باشی که در آن، بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نخواهد شد.
این موضوع را می توان به هر رابطه ای تعمیمداد. در واقع، تفاهم، اساس هر روابطی است،هر رابطه ای با همسر یا والدین، فرزند یا برادر،خواهر یا دوستی!
کلید دستیابی به شادی خود را در جیب کسی دیگر نگذارید  آن را پیش خودتان نگهدارید.
بنابراین، لطفاً یک بیسکویت به من بدهید، و آری، حتی از نوع سوخته که حتماً خیلی خوب خواهد بود.!.!.!.! این داستان را می توانید برای کسانی بفرستید که برایتان ارزشمندند
 
   
کاش همه می دانستند زندگی شادی نیست 
 شاد کردن است
زندگی قهقهه نیست 
 لبخند است
[+] نوشته شده توسط رضا در یک شنبه 11 دی 1390برچسب:لبخند زندگی, در ساعت 9:58 | |
پدر و مادر
آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن.
وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتي همه مادراي دنيا...
---------------------------- 
 

ادامه مطلب
[+] نوشته شده توسط رضا در یک شنبه 11 دی 1390برچسب:پدر و مادر, در ساعت 9:51 | |
عصبانیت

 زمانيكه مردي در حال پوليش كردن اتوموبيل جديدش بود كودك 4 ساله اش  تكه سنگي را برداشت و  بر روي بدنه اتومبيل خطوطي را انداخت مرد آنچنان عصباني شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد بدون انكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه نموده

  در بيمارستان به سبب شكستگي هاي فراوان  انگشت های دست پسر قطع شد 

 وقتي كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را ديد از او پرسيد "پدر كی انگشتهای من در خواهند آمد 

آن مرد آنقدر مغموم بود كه هيچ نتوانست بگويد به سمت اتوموبيل برگشت وچندين بار با لگد به آن زد
 
حيران و سرگردان از عمل خويش روبروي اتومبيل نشسته بود و به خطوطي كه پسرش روي آن انداخته بود  نگاه مي كرد. او نوشته بود
"دوستت دارم پدر"
 
روز بعد آن مرد خودكشي كرد
 
 
خشم و عشق حد و مرزي ندارند دومي ( عشق) را انتخاب كنيد تا زندكي دوست داشتنی داشته باشيد و اين را به ياد داشته باشيد كه اشياء برای استفاده شدن و انسانها براي دوست داشتن می باشند
 
در حاليكه امروزه از انسانها استفاده مي شود و اشياء دوست داشته مي شوند.
 
 
همواره د ر ذهن داشته باشيد كه:
 
 
اشياء براي استفاد شدن و انسانها براي دوست داشتن مي باشند

 

[+] نوشته شده توسط رضا در چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:عصبانیت, در ساعت 20:35 | |

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو
تير 1394
شهريور 1393
مرداد 1393
تير 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
آمار
روز بخير كاربر مهمان!
آمار بازديدها:
افراد آنلاين:
تعداد بازديدها:

مدير سایت :
رضا
لينكستان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com


لينكدوني

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس

آرشيو پيوندهاي روزانه


CopyRight| 2009 , heidari.LoxBlog.com , All Rights Reserved
Powered By Blogfa | Template By: LoxBlog.Com